روز هفتم - خوابها

ساخت وبلاگ

دیروز حالم خوب نبود .. کلافه بودم با بابا بحث کردم چرا هرچی را برای من میگه و روی صحبتش با مامان نیست  همون قصه قدیمی .. بعدش مامان و آلاله با من بد میشن . آلاله که رمسا تو موقع کار من میشم خواهرش وگرنه من خیلی راحت فروخته میشم و براش ارزشی ندارم مگر قرار باشه کارش راه بیافته 

دیشب خواب عجیبی دیدم .

خواب دیدم یک‌جایی مثل حیاط مدرسه  رفتیم نماز ، نماز ظهر و عصر ، همه چادری آن من نیستم نماز رو شروع کردم میفهمم می خواهند ۱۲ تا دو رکعت نماز بخونن برای  نمازهای قضا شده ، ول می‌کنم که برم ، هر چی میگردم کفشام نیست ، هزار بار دور میزنم ولی کفشام نیست ، لا به لای همه کفشها ، اما کفش من حتی مدلش تو کفشا نیست ، بعد میبینم تو یک‌جلسه تقدیر و تشکرم ، بچه های دانشگاه ، نازیلا میپرسه تو هم‌ متولد ۵۹ هستی ، یکی از استادا تو رو در مراسم آتش نشانای پلاسکو دیده بود ، پس تو‌رفته بودی از طرف ما ، سحر قاسمیان رو‌ سن بود و داشت هدیه ها را میداد من دنبال کفشم چهاردست و پا رفتم تا اونور سن ببینم پیدا می‌کنم یا نه ، بچه ها حجاب نداشتن ، من حس میکردم دارم چهار دست و پا راه میرم کسی منو میبینه ؟! ابروم نره.

چادر : فکر میکنم چادر یک طور حجابه برای پنهان شدن . من نمی خواهم پنهانی کاری بکنم . ترجیح می دهم تو آشکارا باشم تا تو خفا شاید خوابم اشاره به این داره همه دور و اطرافم در یک حجابی دارن زندگی می کنند و من خیلی رک و شفافم. نباید در مورد برنامه نزدگی ام خیلی رک باشم .

عددها : شاید باید دو تا 12 روز برای خودم مراقبه و آرامش بگذارم بجای دویدن و نگرانی و ترس.

نماز خواندن : شاید یک نوع ارتباط باشه . با خالق . شاید نیاز دارم ارتباطم را با خدا بیشتر کنم از نظر روحی نیاز به این دارم خودم  را هم باور کنم . من  نمی خواهم همرنگ جماعت باشم و کارهای فرعی کنم من می خواهم کارهای اصلی را انجام بدهم برای همین میگم من هدفم نماز ظهر و عصر بوده نه نمازهای مانده . نمی خواهم معطل حواشی باشم  .

حیاط : دیدن حیاط شلوغ بیانگر جنبه های از زندگی تان است که از کنترل خارج شده است . بنظرم حیاط شلوغ بود و آدم زیاد میومد و می رفت . شاید سرم را دارم زیاد شلوغ می کنم و باید تصمیم بگیرم .. می خواهم چه کنم . فرار نکنم ..

کفش : بیانگر وریکرد شما به زندگیست . کفشم می دانستم قشنگه و راحته ولی الان گم شده . هرچی میگردم نیست . شاید با پوشیدنش میخواهم جای پام را سفت کنم و الان نیست  روی هواست . به دنبال پیدا کردن خود و هویت خود هستید . من الان واقعا خودم را گم کردم .. دارم سعی می کنم راهم را پیدا کنم و مطمئن بشم .. دارم امور مالی یاد میگیرم . تو معماری سعی می کنم بهتر شم و از همه مهمتر اینکه دارم با آلاله اگر البته ادامه داشته باشه تولیدی بزنیم .

اینکه نازیلا از من سنم را پرسید داشتم فکر می کردم اونم همسن منه ولی دوسال پیش با یک آدم خوب ازدواج کرد شاید می خواست روی سن ام تاکید کنه 

و شاید بیانگر نگرانی من از پیری باشه البته فکر میکنم درسته خیلی نگرانم و می ترسم مخصوصا که حس میکنم دیگه مادر نمیشم . و اگر هم بشم فایده نداره . این همه اختلاف سنی زیاده .

مراسم آتش نشانا . شاید نمادی از همدردی باشه . خیلی اون اتفاق تلخ بود . و فکر کنم آدمهایی با مرام تر از از اونها تو زندگی ام ندیدم .. که سوختن بی دلیل .

سحر قاسمیان هم دو تا دختر داره که خیلی نازن شاید برای اینکه صفحه اشو میبینم و دختراش برام جالبن آمدن به خوابم .

چاردستو پا راه رفتن شاید نشانی از این باشه که حتی وقتی در موقعیت تعریف و تمجید قرار میگیرم فرار می کنم و نمی خواهم دیده بشم . می تذسم شاید این ها من واقعی نباشه .

نگرانی از آبرو .. چرا تا این همه سال برای حفظ آبرو و حرف دیگران زندگی کردی حالا چرا از این که خودت باشی می ترسی .

نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است ....
ما را در سایت نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tasarofodvani بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:37