گزارش از جلسه کووچ

ساخت وبلاگ

تو این مدت که نبودم چند تا اتفاق جالب افتاد..

از بابک وقت کووچینگ گرفتم و خواستم تا در مورد مشکلم و این همه ترس و از همه مهمتر کلافگی قهرمان درونم راه حلی به من بده و اون هم به من برای ۶ هفته وقت کووچنیگ داد .

من نشستم و فکر کردم و در مورد خیلی چیزها حرف زدیم . در جلسه اول :‌99/12/3

گفتم بنظرم آدم ترسویی شدم . این ترس را در ورزش ،‌در کار و حتی در داستان و زندگی از خودم می بینم و حس میکنم جسور درونم مرده و از همه مهتر اینکه فکر می کنم اعتماد بنفس گذشته را ندارم . دلم پر از شکه و احساس میک نم به کنج عافیت عادت کردم و رها کردم خودمو به نون بخور و نمیری دارم عادت می کنم آخه حقوق مهندس یک مملکت البته با دو روز کار در سن ۴۰ باید 1700 باشه ؟ خوب نه ... من دارم تلاش میک نم شرایط کاریم بهتر بشه ولی پروژه خیلی کم شده ... ولی نباید ول هم کنم .

روحیه جنگنده ام را از دست داده ام و خیلی خودم را با دیگران مقایسه می کنم .حس می کنم اون جنگجو و قهرمان درونم از من ناامید شده .. انگار هدفی نداره و خودش را ول داده . حس می کنم اون قهمران درون خیلی زخمی و خسته است افتاده تو یک دشت بزرگ و نیم تونه برای فردا و حتی لحظه ای بعد احساس شادی بکنه . بابا گاهی با حرفاش نابودم می کنم و مقایسه خودم با آزاده و شادی و بهاره هم بدترم می کنه . 

رفتم و تست بیداری قهرمان درون را زدم و حدسم درست بود .. جنگجو رفته بود تو پله ۵ و خوشحام از اینکه عاشق آمده بود بالا .. انگار کمی یاد گرفتم زن باشم و بخودم و زنانگی احترام بگذارم .

اون روز با بابک به این نتیجه رسیدیم که خودم را با دیگران زیاد مقایسه می کنم . حرف اطرافیان روم تاثیر می گذاره و بعدش خوم را قضاوت می کنم . یعنی مرض مقایسه شدن دارم  .

روز سه شنبه 99/12/5

آخر وقت از بابک پرسیدم که چرا خسته و کلافه ای باباک گفت که خودش در جلسه کوچ اش فهمیده که این همه سال خودش را دوست نداشته و از نشانه هاش گفت .. وقتی داشت حرف میزد حس کردم منم همینم .. خیلی وقتها از خواسته های خودم  با تمام علاقه ام گذشته ام .. و دیگران این فداکرای ندیده ان و شده وظیفه .. خوب غذا نمی خودم به خودم نمیرسم .. قلن ها من مهم بودم .. خودم را دوست داشتم و برای خودم ارزش داشتم .. اون موجود کوچولوی مهربان درونم بشت نیاز داره به توجه .. رها کردم و فکر میک نم با این حجم از نگرانی می تونم خوشبخت باشم و وظیفه انسانی خودم را ایفا کنم .. اما دریغ .. آرزو ... تو پاسبان روحتی و باید شاد و سلامت نگه اش داری همونطور که مراقب بدنت هستی .

از پوشیدن لباس خواب موقع خواب لذت بردم و از اینکه به جای اخم روی پیشونی دارم توجه می کنم حس خوبی دارم .. می دانم رد زمان را نمیشه از بین برد ولی میشه زندگی را برای خودم قشنگ کنم .. اگر صخره میرم .. لذت مهمترین باشه .. بعد رقابت .. شنبه وقتی داشتم میرفتم باشگاه تمام مدت به خودم گفتم که من این کودم مهربان درونم را دوست دارم . گفتم برای مهم این قهرمان درون شاد باشه و بلند بشه و اینقدر زخمی و خسته نباشه ... دوستش دارم و می خواهم خیلی بیشتر مراقبش باشم ... اون روز باید سی تا مسیر را می زدیم .. من خودم با اینکه گاهی دچار مقایسه با مریم و حتی نیلوفر که خیلی قهرمانه میشدم ولی از خودم لذت می بردم .. تلاشم .. فکر میک نم یم تونم خیلی بهتر هم باشم . شاید هنوز اون قهرمان بلند نشده و درگیر زخمهاشه ... ولی می دانم و ایمان دارم بهترم میشه .

روز یکشنبه 10/12/99

جلسه دوم کوچ : تونستم چند نفری را تو اینستا هاید کنم .. فکر میکنم زمان زیادی را تو اینستا می گذزنم و از اینکه می بینم دوستانم تو خارجن و کار دارن .. ازدواج کردن و بچه دارن .. از اون همه تصویر رنگ و جذاب .. حس مقایسه ام بشدت تحریک میشه و غبطه می خورم و بیشتر فکر میکنم من کاهلی کردم که مهاجرت نکرده بودم اگر سال ۱۳۸۵ وقتی اب اون همه انگیزه داشتم زبان فرانسه می خوندم اقدام می کردم حتمن الان ۱۰-۱۲ سالی بود که اونجا بودم و می تونستم مامان و بابا و آزاده و آلاله .. حتی مامان بزرگ و آقا جون را بیارم یش خودم و این خیلی حس خوبی داشتم .. اما من ترسیدم .. از تنهایی و من الانم تنها هستم ولی خوب خدا را شکر خانواده را دارم .. می تونم گاهی بخزم تو آغوششون .. می دانی خدا نیم تونم بین داشته های ارزشمند خودم و رنگ و لعابی که می بینم تفاوت قایل بشم و باور کنم من باید شکر باشم .. این مقایسه من را دیوووانه می کنم چون هنوز به خودم باور ندارم.. چون هنوز خودم را خیلی دوست ندارم .. چون خودم را می خواهم له کنم تا باور کنم من گند زدم به این چهل سال در حالی که منم دستاورد کم نداشتم . می خواهم سجارت داشته باشم و از آلان خودم راضی باشم و از همه مهمتر خودم را برای همه تصمیمات و کارهام دوست داشته باشم .. من موسیقی میدانم .. فشن .. معماری .. زبان .. داستان ..صخره ...  لامصب کم نیست .. بقول شکوری ما ۳۴ استعداد تو دنیا داریم و آدمها می توننند در ۴ تا تاپ باشند .. تو توانستی در حد خودت وو اگرم خیلی بالا  نبودی حداقل انجام دادی و نترسیی .. از این جنگجو مگه چقدرمیشه انتظار داشت  . می خواهم این ها را و باورش را در خودم قوی کنم و شاید با بیشتر دوست داشتن خودم کمتر درگیر مقایسه بشم . مسپولیت همه تصمیماتم را بذریم و خودم را باور کن ... می دانم زندگی برای من آب روان تر می شود ... جلسه دوم عالی بود ... ممنون بابک .. الان چشمام داره برق میزنه .

نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است ....
ما را در سایت نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tasarofodvani بازدید : 128 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:37