دفاع

ساخت وبلاگ

فردا روز دفاع ارشد ازاده اس .. امروز تو گروه مامان و دخترا حرفش بود ولی روی صحبت آزاده همه اش با آلاله بود و بعدش نوع ارائه اش اینکه همه چیزی جدا گذاشته بود البته حق داره کروناس و اینکه پسته داره میده و کلی بقچه دوخته . نمی دانم همه اش فکر میکنم آزاده با ازدواج با علی به آروزهاش رسیده و همه اش داره فخر می فروشه که آره باید بره جای تابلو را روی دیوار خونه مامان علی مشخص کنه و از این لدت میبره که  آدم شماره یک اون خانواده شده و بدون اجازه اون آنها کاری نمی کنند لذت میبره .. قدرت لذت داره و من هر روز بیشتر به این نتیجه می رسم که ثروت اول راهه لذت بردنه بعدش میشه قدرت .. اینکه ازاده تو ساختن کرشت نظری نمیده و همه فکرش اینه تو خانواده شریف و جنیدی خیلی توی چشم باشه یا اون فداکاریها و غذا گذاشتن هاش برای مامان بزرگ علی در حالی که همین درمان برای مامان بزرگ خودمون هم بود ولی این همه شیرین عسل بازی درنیاورد .. و بیشتر ازش بدم میاد ... هرچند دوست دارم برام آدم عادی بشه چون فکر می کنم در نهایت برای من خواهر است من حتی دیگه خیلی روی آلاله هم حساب نمی کنم چون واقعا وقتی با من کار داره تو حلق منه در غیر اینصورت همه عشق و حالش با محمده ... آزاده که کلا فنای فی الله علی شده .. گاهی فکر میکنم واقعا آدمها بعد از اردواج این مدلی میشن ؟ نمی دانم من تجربه اش ندارم ولی آزاده خیلی دوست داره دیده بشه و همه بگن تو خیلی کاملی و گلی و مهربانی .. در حالی که این نقش اشه چون برای آدمهای نزدیکش حداقل من این مدلی نبوده .. به هر حال خوشبخت باشه . من نیم دانم برای مامان هم این مدلی بوده ؟ مامان که همیشه میگه اون مثل من بی زبانه ؟ ولی نیست آزاده هیچ فرقی با شبنم نداره .. حتی شاید گاهی بدتر از اونه .. اون مردانه میگه می خواهم و از اون خانواده می کنه .. ازاده با مارموذی از اونها میگیره .. با معصوم بودن و بیچاره بودنه و من خیلی گلم و می فهمم و از شما انتظاری ندارم فقط دلم می خواد تنهایی شما را پر کنم .. شب دراز است و قلندر بیدار .. دلمون بد شکست ... سامون بگیره ان شاالله .. کاش بچه دارم بشه تا این آینه تمام نمای شادی و خوشبختی مامان و بابا را بیشتر خوشحال کنه . اما شاید حق اش از زندگی اینه و باز بقول مامان داره نون دلش را می خوره . 

دیروز داشتم وسط فکرهام به این فکر می کردم دلم می خواست یک عروسی روستایی داشته باشم با یک حلقه گل تو سرم و یک پیراهن بلند قلاب ریز که لا به لای یک دشت گل بابونه نشستم و دارم لذت می برم و شادانم . روی یک تاپ چوبی نشستم و همسر جان دارم سرم را می بوسه . خدایا این تصویر واقعی است .

خواب ...

امرالهی یکشنبه زنگ زد و بابت کار با شکیبا ازم تشکر کرد .. نمیدانم احساس می کنم وقتی با من حرف میزنه بعد یک پوزخندی میزنه و میگه من هنوز کار دارم ولی تو نداری .. اییی دلم می خواد نباشه .. بابا من یک فکری کردم و بنظرم آمد تو به درد این کار می خوری ... دیگه بیخیال .

خواب دیدم با فاطمه و امرالهی دم یک جایی مثل ساختمان نیمه ساخته ایم و من رفتم تو یک دستشویی کف سیمانی عجیب و دارم جیش میک نم و سعی میکنم جیش ام را به سمت پایین هدایت کنم .

دیشب هم خواب میدیدم که مهیار حدیقی دانشگاه میگه اگر قراره کاری کنی یا درس بخون ، رشته شهرسازی برو یا برو مسابقه هند را شرکت کن ..بعدش دیدم کهیکی نیم دانم محمد عابدی بود افرا یا مرتضی گفتن که چی داستان می خونی برو الهام بیک را ببین که داره کار سیاسی می کنه تو فرهنگسرای نیاوران و تو هم دلت خوشه ..گفتم من داغدیده سال 88 هستم اگر نرفته بود شاید من الان کنارش خوشبخت بودم .

ولی الان دارم فکر میکنم شاید منظور اینه من توسال 88 فریز شدم و باید ازش بگذرم . خدایا می دانم همه اش اینها نشانه و دلیله باید عبور کنم .

نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است ....
ما را در سایت نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tasarofodvani بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 11 فروردين 1400 ساعت: 18:37