روز ششم

ساخت وبلاگ
واقعن عجیب است . باز هم زلزله در آغازین ساعات روز 6 دی ماه .

دیشب یکی زنگ زد و خیلی باحال حالمو پرسید از کانادا بنام مرضیه . فکر کردم شاید زن میخائیل باشه و بعد هم یهویی قطع کرد . ولی طی کارهای پلیسی فهمیدم زن داداش سانازه .. خدایا این به من چه دیگه

آلاله باز دیشب ترسیده بود .. خدایا آرامش را به ما عطا کن

دوست دارم به میخائیل فکر کنم . خوب هنوز دارم میرم و چک اش می کنم ولی بیشتر که فکر میک نم می بینم این آدم ... به قول شکیبایی حق من نیست .. این آدم خیلی کلافه

راستی دیشب یک خواب عجیب دیدم . خواب دیدم تو اتاق حقیق هستم و می گه برنامه وورد زا پاک کن و با برنامه پینت برای من کار کن .. من دختر با حجابی هستم که روسرس سبز شمی به سر دارو و با موهایی که کج زده شده و رنگ شده ... خانم افشار میاد داخل و به حقیقی می گه شما برو تو آتلیه نادیا و به اون کمک کن و کارها را بسپار به من و افشار من را نیم دید و حقیقی هم چشمک می زد که بیخال .

بعد اونا بیرون می روند .. یک آدم چاق میاد تو اتاق که لباس درستی به تن نکرده و تکه ای دلش هم بیرون .. مردی چاق و شلخته .. بعدن چهره اش را که می بینم .. خود میخائیل بود در همان عکسی که چاق بود و به من نشان داد ... گفت در این مدت خیلی انگور خوردم ... خیلی

من مشتاق یک دگرگونی هستم و فکر میک نم در مسیرش افتاده ام و خدا را شکر .. می دانم راه سختی است . خدایا مامان و بابا و آلاله و آزاده و علی را بتو می پسارم

دلبر می شود نترسیم و از همه چی با هم حرف بزنیم . می شود همراه واقعی باشیم .. می شود در سایه کسی مخفی نشویم . دلبر . می خواهم بجای خوندن .. خیلی از این چیزها را با تو تجربه کنم و بیاموزم .زندگی را پاس بداریم .

+ نوشته شده در  چهارشنبه ششم دی ۱۳۹۶ساعت 21:19&nbsp توسط تصرف عدوانی   | 

نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است ....
ما را در سایت نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tasarofodvani بازدید : 129 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 13:50