بار دیگر .. روز اول - پس از تاریکی طولانی

ساخت وبلاگ
امروز اولین روز از زمستان سال 96 است .. بعد از ده روز آلودگی هوای شهر بهتر شده به مدده بارش باران .. و من عهد شکسته خود را از نو به دست میگیرم .. چرا ؟

روز چهارشنبه قبل از کلاس .. یک چیزی دیدم که الان که فکرش را می کنم می بینم ارزش اون همه حرص خوردن داشت . میخائیل رفته بود کنسرت همایون ... و حتی یک پشینهاد هم به من نداده بود ؟ چرا .. ما اینقدر از هم درویم . آره ..آرزو دورید خیلی دور چون اون نیم خواهد باشی .پس چرا مچاله شدی و دلت گرفت . اون آدم اصلن ت را نمی بینه .. من تمام قدر مچاله و له شدم . دلم گرفت . دلم مخواست اون موقع از کسی وچیزی خبر نداشته باشم . دلم دریا دریا گرفت ...

چرا تو ایقندر برای من قوی شدی .. چرا اینقدر مهم شدی .. که این کارهات دلم من را شکوند . تو با من چه کردی و یا نه بهتره بگم . من با خودم چه کردم و چرا اجازه دادم تو اینقدر قوی باشی در ذهن من ...

سر کلاس داستان خیلی کلافه بودم ... ولی بالاخره ساعت 11:15 تموم شد و ساعت 11:27 زلزله آمد .. اوهوم تهران زلزله آمد و این خیلی بد بود ... نگرانی .. ترس .. آلاله خیلی ترسیده بود . آنقدر که گریه کرد و ما را نران .. مردم شهرم ترسیدند .. ترس ...

و بالاخره شب یلدا .. یا همه نگرانیهای ناشی از زلزله ولی زندگی جریان داره . و من و ما برای بهتر بودن و شدن تلاش میکنیم ..

خدایا من سپاسگزارم بابت همه چی پدرم و مادرم . خواهرم و تمامی کسانی که دور و برم دارم .. شاهرخ هم بود .. جمع چقدر به انرژی مثبت این آدما نیاز داره ...

اولین کارم بد از اتفاق میخائل . بیرون آمدن از اینستا بود .. خیلی وقت می گذروندم . و همش فکر می کردم کی اون و صفحه اش را بیشتر از من می بینه .. کی ؟

من ناخواسته اسیر شدم .. ولی میخائیل می خوام یک چیزی بگم .. گوش که نمی دهی پس می نویسم ... من یانقدر عجیب و غریب بودم که نخواستی باشی .. فکر می کنم در این شرایط احمدی و خوش پسند هم کم مقصر نبودند .. می خواستم بگم من اون صافی و زلالیت را دوست داشتم .. هر چند که ترسو هستی ... هر چند که نمی تونی مشکلاتت را جل کنی .. خر چند که مردانه نمی ایستی .. ولی یک حسی می گه تو خوبی ... نه مثل کاوه که خبیث بود .. نه مثل علی که در رفت و نه مثل آرام که شک داشت ... تو خوبی .. نمی دانم چقدر ماجرای طلاقت و ادامه آن بعد از 5 سال درسته ولی برای من پر از شک و ابهامه که چرا ؟یعنی نیم خواهی راهی دوباره برای خودت داشته باشی ... نمی دانم نباید اصرار کنم... مگر با اسرار چیزی به نتیجه می رسه .. من له شدم .. تو ن.. نمی دانم شاید آنقدر له شدی که نیم خواهی دوباره تجربه اش کنی

آقاجونم حالش خوب نیست .. دیشب همه این را فهمیدیم .. مامان دلش گرفته .. خدایا مراقبش باش .. اون را بتو می سپارم .

دلبر .. فکر کن که من و تو باید سالهای زیادی برای یلا .. برای یک دقیقه با هم بودن داشته باشیم و کلی داستان و حافظ بخونیم .. فال حافظ منو تو کجاست ؟ تو شب یلدایی منی ...

وقتی نیچه گریست تموم شد .. لذت بردم .. چقدر خوبه بخواهی بدانی راه برایت باز میشه .. نوشته های اروین یالوم را دوست داشتم .. خدای کمک کن بدانم از کجا آمده ام ..به کجا می روم و برای چه .. بادی خودم را کامل کنم ..خدایا در مورد مهاجرت هم کمک کن بهترنی تصمیم را بگیرم .. می خوام بدونم رفتن از این مملکت یعنی آغاز دوباره بودن ... و تخریب نشم ... ناایمدی نیاد تو ذهنم .. باید همه چی بهتر شود .

نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است ....
ما را در سایت نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tasarofodvani بازدید : 160 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 13:50