روز 23 - نگرانی

ساخت وبلاگ
تنبلی کردم و به قول 40 روزه خودم وفادار نبودم . باید برای دلبر نامه می نوشتم برای بودن تو و برای انرژی مثبت .. اما نمی دانم واقعن کاهلی کردم چرا ؟ چون گفتم کار دارم ولی بهت فکر کردم .. که قراره من و تو یک کار مشترک انجام بدهیم .. فکر کن ..بعد با هم بیشتر آشنا می شویم .. دلبر .. من امروز فیلم یاد هندوستون کرد .. چرا میخائیل من را نمی بینه ؟

چرا شما گاهی ایندقر عجیب میشید ؟

تو این مدلی هستی ؟

عجیب ؟

غریب ؟

خوب نباش .

دیشب رضایی زنگ زده بود به بابا داشتن حرف میزدن و من از میان حرفها شنیدم که امید داره بچه دار میشه چرا به بابا گفت ؟

خوب بشه ؟ قضیه اون تموم شده ؟آخه از دل شکستن به کجا می رسیم ؟ هان ؟خدایا من کجای راهم .. گاهی از خودم کلافه میشما .. چرا کم آوردم .. بابا گفت .. خوب نهایت من 5-10 سال دیگه زنده  ام می خواهم بچه ها شاد باشند.. بابا می دانم آدمها عمر طولانی ندارند ولی من دلم می خواد تو نوه هاتو ببنینی .. زنه و شاد و سلامت باشی درکنار مامان .. دوست دارم آبان بدونه چقدر تو در زندگی من موثر بودی .. دلم می خواهد روی اون هم تاثیر بذاری .. اون هم عاشق تو باشه

دلبر : تو این زمانها میشه من برات حرف بزنم و تو حسابی گوش کنی .. میشه دلداری بدهی و بگی آبان بابایی را قوی می بینه . دلم نمی خواد بابام اینقدر نگران من باشه ..من فقط یک رابطه درست می خواهم سلامتی ... شاد دلم می خواد بابا همین الان هم از بودن من شاد باشه .. خدایا شاید من آمادگی زندگی متاهلی ندارم .. شاید من باید واقعن یک انقلابی در خودم دشاته باشم و بپاخیزم و طرحی نو دراندازم

دلبر .. تو خوبی ؟ زندگی به راهه ؟ کجایی تو ؟امیدوارم لبت خندون باشه

+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۶ساعت 12:56&nbsp توسط تصرف عدوانی   | 

نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است ....
ما را در سایت نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tasarofodvani بازدید : 148 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 13:50