روز 17 - دلبری اناری کتاب به دست من

ساخت وبلاگ
بوسه های تو که جنس یاره .. تو شب یلدای منی ... آخ که من کی بوس یلدایی از تو میگریم ... ///آخ آخ  تو مثل بارونی .. در دل مهمونی .. دلم می ره واسه تو که جوووونی

خوب امروز ... شرکت شیر تو شیری بود . بانک شهر .. گرمسار و.. مترو ...بعدش یک کار در قم .. خوب خوبه .. نادیا نیست میشه باارن کر و وقتی هست .. سکوت خدایا شکرت

حقیقی آمد و نشست و حرف زد .. از این همه اتفاق .. از روحیه ایرانی .. از ال سی من .. از لباس .. از اینکه ایران داره نابود میشه .. ایران میشه یکی فکر خوب برای خودت بکنی .. خوب باشی.. می دونم ما داریم زخمیت می کنیم ولی باور کن از روی نادونی وحماقته شک نکن . دلم می خواد همیشه سبز باشی و آباد و پز ار خوبی . مانی فردا ماشینش را میگیره .. مهمه ...نه ؟

نیچه میگه مثلن اگر قرار نبود به میخائیل فکر نکنی به چی فکر می کردی .. به رفتن ؟ به رفتن از ایران ؟ دکتری خوندن و یا آمدن یک عشق که باهاش کتاب مشترک می خونی ... دلبر داری چه کتابی میخ ونی من دارم وقتی نیچه گریست را می خونم .. تو هم بخون .. انگار من و تو یک کار مشترک را با هم شروع می کنیم .. فکر کن .. خیلی باحاله  منو تو در حال یک کار مشترک .. مثلن کتاب .. هورا فکر کن بعدش می پرم بغلت .. این بار دیگه ماچت می کنم خیلی زود ... تا کسی تو را از من نچینه .. .انار من باش

امروز میخائیل را دیدم سلام داد سلام داد راستی چرا من هر چی می گم می گه ای وای ... احساس می کنم باید دو دستی بزنم تو سر خودم عجبا ..از این آدم ..فکر کنم بتونم مثل برتا دکتر برویر بذارمش کنار

+ نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم آذر ۱۳۹۶ساعت 21:28&nbsp توسط تصرف عدوانی   | 

نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است ....
ما را در سایت نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tasarofodvani بازدید : 155 تاريخ : شنبه 9 دی 1396 ساعت: 13:50