دوم تیر

ساخت وبلاگ
خوب بهار با تمامی زیبایی هاش تموم شد و تابستان رنگارنگ شروع شد .. خوش آمدی ای فصل گرم .. فصل رنگها .. فصل اتفاقات خوب

امروز قراره مامان بزرگ را عمل کنند . یک توده در سینه مامان بزرگ دیده شد . همه خواهرها و برادرها بیمارستانند مامان سعی می کنه گریه نکنه ولی من می دونم تو دلش آشوبیه .. خودم مامانی هم فشارش رفته بالا هنوز اجازه عمل صادر نشده . نمی دانم من کمی ترسیدم .. با اینکه نبودن بخشی از بودنه احساس می کنم هنوز مامانی کلی کار انجام نداده داره و دوست ندارم براش اتفاقی بیافته .. دلم می خواد سالم باشه... یاد اون موقع ها که من بچه تر بودم و مامانی خیلی تند و تیز به همه چی می رسید .. تلاشش برای خاله هام که موفق باشه .. کلاس می بردنشون .. مامان بزرگ من برای داشتن یک زندگی بهتر خیلی تلاش کرد .. من دلم می خواد از در اون اتاق عمل سالم بیاد ... بازم دور همی داشته باشیم و بخندیم .

خوب مهلت داده شده به ایمان تمام شد واقعن اگر سیستم نخ دادن و گرفتن بود فکر کنم تموم شد . هیچ کاری و هیچ عکس العملی از خودش نشون نداد .. باز هم شکست دیگری در زمینه عاطفی .

اوضاع عرصه خیلی عجیبه اینو میشه خیلی خوب فهمید .. دلم می خواد کمی با آرامش کار کنیم و لذت ببریم . از مهیار نمی گم بدم میاد ولی حسی ندارم یک آدم می تونه اینقدر شل باشه آیا ؟// می تونه اینقدر ناامید باشه آیا ؟ نمی دانم . دلم از حقیقی هم گرفته با این مدل برخوردش و رفتارهاش

اوضاع عاطفی زندگی ام بشدت می لنگه .. کسی نیست. .. منم نیستم .. نیم دانم

راستی مونا دوست کلاس پیانوی 22-23 سال پیشم را یافتم .. وای چقدر جالب بود .. اون در مادرید . من در تهران ... اون داره یک مدل تنهایی را تجربه می کنه من هم یک مدل .. خیلی روزگار جالبی داشتم .. نیم دانم من باید می رفتم از ایران ؟ نمی دانم ؟ گاهی فکر میک نم من عقبم از زندگی ؟ از کی ؟ دارم مقایسه می کنم ؟ من خوبم دارم زندگی می کنم قبول دارم گاهی تنبل می زنم .. شل می شم ولی هستم ... شادی کمتر از یک ماه دیگر می رود تا تجربه یک زندگی دیگر را داشته باشه .. امیدوارم خیلی موفق باشه .. خیلی .. زندگی کلی براش چیزهای جالب داشته باشه .

دیروز بالاخره طلسم خرید مبل شکست و خریداری شد امیدوارم با دل خوش استفاه کنیم .

محمد دوست آلاله داره میره سربازی .. آلاله خیلی باحال گفت .. مگه میری جبهه .. امیدوارم این رابطه خیلی خوب جلو بره

گاهی دلم از نادیا میگیره ... چرا اینقدر سخته چرا گاهی خیلی تلخ میشه و

بابا .. مدتی بود در سکوت بود .. میگه بخاطر شما تا سختی نکشید .. بابا ما یک خانواده ایم میشه ایندقر این جمله را نگی ... تازه تو باید پشت مامان باشی نه من و آلاله .. چراتو گاهی تلخ میشی .. عصبی .. کلافه ... بابا زندگی خیلی قشنگی داره تو خودت داری زندگی را تلخ می کنی ... راحت بگیر لطفن بابا دلم می خواهد از بودن کنار هم لذت ببریم نه که فرار کنیم . بابا دلم می خواد در رزوهایی زمینی که کنار هم هستیم شاد و سرمست باشیم .. لطفن مهربانی را از خودت دور نکن

نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است ....
ما را در سایت نقل این صحبتا نیست ،داستان تفاوتها است . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tasarofodvani بازدید : 141 تاريخ : سه شنبه 19 تير 1397 ساعت: 18:08